|
پنج شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : حامد باوی
« شهر عشق »
از وقـت رفـتن تو، عشقم صفا ندارد تـن جان سـپردو دیگر، يك ذره نـا ندارد
با رفتن تو خـشکید، گـلهایارغـوانـی بـاغ بـهار قـلبـم دیگـر نـوا نـدارد
ماندم من و یه دنیا غصه و بی وفایی قلب کسی دراینجا مهر و وفـا ندارد شهری که مردمانش غریـبه می پرستند سـلام و گـفـتگـوی بـا آشـنـا نـدارد
نه غصه ونه شادی، سر میزند به این سو کبوتـری کـلامی، با عـاشـقـا نـدارد
بـرگـرد و زنـدگی را بـه کـام مـا روا کـن این عشق مُرد واین مرگ، چون وچرا ندارد
اینجا دگـر غـریب است، لبخـند عاشقـانه اشک قـشنگ عـاشق، دیگـر بهـا ندارد بـرگـرد و چون گـذشته، مارا بـبر به رویـا آنجا که شهـرعشق است، شاه و گـدا ندارد آنجا کـه مهـربانست تـقـدیـرِ روزگـارش جَـنگ و جدال و کـیـنه، بـا آدمـا ندارد این نـامه رانوشتم، با شور و شوق واحساس شعـری که نـا امیـدی، در انـتها ندارد یاد تـو هـست وباقـیـست، این عـشق آسمانی دنـیای عـاشقـانه، عـشقی چـو مـا ندارد... حامد باوی
نظرات شما عزیزان: س .ف
![]() ساعت20:49---16 تير 1392
کی رفته که شما را چنین غم زده کرده است
![]() ![]()
![]() |